پرنسس آدریناپرنسس آدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

10 ماهگیت مبارک

سلام دختر گلم خوشگل مامانی دهمین ماه زندگیت هم پشت سر گذاشتی ببخشید مامانی مثل همیشه با کمبود وقت مواجهه هستم برای همین با یک هفته تاخیر دارم برات مطلب مینویسم . عزیز دلم شما الآن فقط یه دندون داری نمیدونم چرا فقط یکی پس اون یکی کی میخواد در بیاد ولی شما با همون یکی مامانی حسابی داغون کردی جدیدن همش میگی دای دای دای بابایی میگه چرا این دخملی ما بابا مامان نمیگه همش میگه دای دای دای راستش من هم نمیدونم ولی کارای تو همیشه از هم سن و سالات کمی عقب تر هستش دوشنبه 30 دی به همراه خاله مریم که صبح همون روز تازه از اهواز به خونه ما آمده بود رفتیم قزوین مامانی یه 6 ماهی میشد که مامانی و بابایی خودشو که همون مامان و بابابزرگ شماست ندیده بود و ...
6 بهمن 1392

9 ماهگیت مبارک

عزیز دلم خانم گلم ٩ ماهگیت مبارک البته با سه روز تاخیر اون هم به علت اینکه شما مریض بودی مامانی هم وقت نکرد تا بیاد و برات بنویسه دختر گلم حسابی بزرگ شده از کارات بگم توی این ماه یاد گرفتی چهار دست و پا راه بری اوایل حالت چهاردست و پا به خودت میگرفتی ولی زود ولو میشدی بعد از چند روز دست وپا هات قوی شدن تونستن وزنت تحمل کنی خودتو در جا عقب و جلو میکردی و حالا چند روزی که کوچولو کوچولو چهاردست و پا راه میری اما بعدش خسته میشی بقیه راه رو سینه خیز میری یه اتفاق خوب دیگه نیش زدن دندونت تو اواخر این ماه بود که البته خیلی برات سخت بود درست٢٦آذر بود که مامانی فهمیدم لثه پایینی کمی متورم شده همون شب شما تب کردین و ما مطم...
3 دی 1392

8 ماهگیت مبارک

عزیز دلم امروز شما با هفتمین ماه زندگیت خداحافظی کردی  دیگه داری کم کم بزرگ میشی خانم میشی عزیز دلم  کارای جدیدی که میکنی از این قراره : نشستنت خیلی بهتر شده اما بازم باید دورت بالش بزارم اما نسبت به قبل خیلی بهتر شدی وقتی بابایی شمارو ناز میده خجالت میکشی سرت میاری پایین زیر بازوی من قایم میکنی خیلی تو خوردن غذا مامانی اذیت میکنی لباتو محکم بهم فشار میدی که مبادا من چیزی بهت بدم بخوری برای خودت بازی میکنی سرو صدا در میاری وقتی من کنترل تلویزیون دست میگرم شما فوری به تلویزیون نگاه میکنی و میدونی که کنترل برای چی  خوش خنده و خنده روی مامان این نه تنها من میگم بلکه هر وقت باهم میریم بیرون هر کسی که باهاش برخوردی ...
30 آبان 1392

هفت ماهگیت مبارک

دختر نازنینم هفت ماهگیت مبارک دیگه داری بزرگ و خانومی میشی برای خودت ببخش عزیزم که این قدر دیر میام و این پست با چند روز تاخیر دارم برات مینویسم چون درس هایی مامانی حسابی زیاد هستن و با بزرگ شدن شما و رسیدگی بیشتر به شما مامان وقت کم میاره همین الآن که دارم این مطالب مینویسم ساعت 30 دقیقه بامداد و شما در خواب نازیی هستی قربونت برم هنوز دندون در نیاوردی و نمیتونی خودت به تنهایی بشینی امیدوارم هرچه زودتر دندون دربیاری و بتونی خودت به تنهایی بشینی   ...
4 آبان 1392

عکس های آدرینا در مهر 92

واااااااااااااااااااااااااااااااااااای مامانی حسابی خستم لطفا من بخوابون کنترل بازی هم خیلی کیف میده   من دیگه فرنی خور شدم واااااااااااااااااای که جقدر خوشحالم بوق بوق بوووووووووووووووووق برید کنار  دارم میام با خنده چه ناز میام با ماشیییییییییییییینم خودم میام اینم از جدیدترین عکسای من در روز عید قریان ...
24 مهر 1392

6 ماهگیت مبارک

عزیز دل مامانی فرشته کوچولوی من الان شما 6 ماهت شده و من شما روز دوشنبه اول مهر ماه که همه بچه داشتن میرفتن مدرسه بردمت خانه بهداشت و واکسن 6 ماهگیتو زدم عزیزم شما خیلی اولش گریه کردی الهی مامان فدات بشه تو چشمات پر اشک بود همون جوری من نگاه میکرد چشمای مامانی هم پر اشک کردی چون مامانی اصلا طاقت گریه شما رو نداره . اما زود آروم شدی باهم آمدیم خونه خدا رو شکر زیاد واکسنت سنگین نبود و خیلی کم تب کردی چون مامانی میترسید مثل واکسن 4 ماهگیت تا 3 الی 4 روز تب کنی اما خدارو شکر که این اتفاق نیفتاد. ایشالا تو پستای جدیدت عکساتو میذارم. ...
3 مهر 1392

خواب شیرین آدرینا

عزیز دلم مامانی هر روز که تو آشپزخونه کار داره شمارو میزاره تو کریر تا به کارام برسم تو همیشه آرومی و با عروسکت مشغولی امروز هم مثل همیشه اما این بار خوابت برد چقدر ناز خوابیده بودی ازت عکس گرفتم تا برات ثبتش کنم این لحظه قشنگو ...
21 شهريور 1392

آدرینا در سعد آباد

چند روز پیش بابایی گفت بیریم سعد آباد تا یه هوایی بخوریم یه تجدید خاطره بکنیم آخه من و بابایی یه عالمه خاطره خوب از اون جا داریم و رفتیم و حسابی به هممون خوش گذشت نگهبان کاخ وقتی دید شما تو کالسکه هستی ما رو از ایست بازرسی رد کردو به بابایی گفت شما برید بلیت بگرید و ما اینجا منتظر امدن بابایی هستیم الهی مامان قربونت برم بابایی گفت چون شما همش تو خونه هستید و کمتر آفتاب میبینید بهتر از این آفتاب استفاده کنی کمی ویتامین دی بدنت زیاد بشه اما فکر کنم زیاد خوشت نیومد بعد کلی گشتن دیگه حسابی گشنت شده بود برای همین مامانی یه جای خلوت و دنج پیدا کرد تا شما با خیال راحت شیر بخوری مامانی این جا رو خیلی دوست داره چون ...
16 شهريور 1392

یازده شهریور

١١ شهریور سالگرد ازدواج مامان و باباست روز مهمی تو زندگی ماست تو اون روز من تو بابایی رفتیم باغ پرندگان و حسابی بهمون خوش گذشت بعد آمدیم خونه (البته شما از این به بعدش دیگه خواب بودین) بابایی یه ناهار خوشمزه برامون درست کرد ...
15 شهريور 1392

روز دختر

دختر که باشی نفس مامانی لوس بابایی عزیز دردونه بابایی و این تویی که به چشم ما سو میدی به زتدگی ما امید میدی خلاصه تو عشق مامان و بابایی ...
15 شهريور 1392