پرنسس آدریناپرنسس آدرینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

سلامی دوباره

سلام به همه دوستان وبلاگی عزیزم ممنونم از همه شما که مارو فراموش نکردید و به همون سر زدید و برامون یادگاری های قشنگ و زیبا گذاشتید که با خوندنشون لبخند رو روی لبای ما آوردیید میدونم کمی دیر شده اما عید همگیتون مبارک ایشالاا امسال سال خوبی برای شما و خانوادههای عزیزتون باشه برای همتون یه سبد بزرگ پر از بوس میفرستم . ...
17 فروردين 1394

19 ماهگیت مبارک

سلام دختر گلم مامن خیلی سرم شلوغ بود که نتونستم بیام و خاطرات 18 ماهگیت برات بنویسم بیشتر وقت من برای رسیدگی به تو و زمان کم میارم الان هم که دارم این مطالب مینویسم ساعت یک ربع به یک نیم شب هست شما تو خواب نازی پس از شهریور شروع میکنم پنجشنبه 6 شهریور عصری که از خونه عمه مریم امدیم خونه بابایی رفت سر کار  شما هم کمی بی حال بودی زود خوابیدی مامانی هم بعد چند ساعت امدم بهت سر بزنم دیدم بدنت داغه تب سنج گذاشتم دیدم تب داری تا نزدیکای صبح مامانی بیدار بودم هر نیم ساعت تبتو چک میکردم تا اینکه جمعه صبح بابامیثم امد بردیمت کلینیک پگاه دکتر ویزیتت کرد کفت گلوت که عفونت نداره براات یه انتی بیوتیک نوشت گفت اگر  گلوت عف...
2 آبان 1393

آدرینا در سر زمین عجایب

آلیس در سر زمین عجایب دیدین و حالا آدرینا در سر زمین عجایب ببینید این عکسها  روتوی باغ بابابزرگ گرفتیم  آفتابگردون های قول آسا       کدو تبل های قول پیکر بزرگ       ارتفاع بعضی از این آفتابگردون ها حدود 5 متر بود         ...
1 شهريور 1393

17 ماهگیت مبارک

دخت نازم  امروز یکم شهریور ماهگرد 17 ماهگیت  هست تولدت مبارک روز به روز بزرگتر خانوم تر میشی تازه یاد گرفتی که چطور با عروسکت بازی کنی و عاشق عروسکی که خاله آمنه بهت داده شدی (عروسکی که مامان بزرگ برای بهنیا خریده بود و خاله اون داد به شما ) هر روز بغلش میکنی و میاری میدی  به مامان و بهم میفهمونی که باید بهش شیر بدم من ادای شیر دادن در میارم ولی الهی قربونت برم تو هم شروع به قر زدن میکنی دست عروسکت میکشی خودت شروع به خوردن میکنی امروز صبح هم وقتی بابایی داشت میرفت سر کار فوری رفتی عروسکت بغل کردی امدی دم در با بابایی بای بای کردی  اسم عروسکت گذاشتیم الی وقتی میگم الی بیار فوری میری پیداش میکنی میاری ولی ...
1 شهريور 1393

سلام

سلام دختر گلم مامانی بعد از یه غیبت سه ماهه دو باره برگشتم تا خاطرات و عکس های قشنگتو بزارم دختر قرتی مامان دندون هفتم و هشتمش در 25 تیر در آورده دختر باهوش من هم به من و هم باباش مامان میگه  از یک تا پنج به خوبی میشماری و بازی کلاغ پر هم خوب بلدی ( این بازی خاله مریم بهت یاد داده ) ...
1 شهريور 1393

بدون شرح آدرینا

این چی پام کردین      درش بیارین دوستش ندارم     اصلا خودم در میارم       آخ جون دیدی مامانی تونستم در بیارم   دختر بلا کیه منم منم      دختر ناناز کیه کیه  منم منم      دختر فینگیلی کیه کیه  منم منم     دختر شیطون و بلا کیه کیه  منم منم     و در آخر همه زندگی من و بابا میثم آدرینا ست   ...
7 خرداد 1393

14 ماهگیت مبارک

دختر خوبم اول خرداد شما 14 ماهت شد الان دیگه خوب راه میری و برای خودت تو خونه گردش میکنی ولی هنوز مامان و بابا نمیگی  ولی در عوضش از 1 تا 5 قشنگ میگی  عجیبه شما توی این ماه (اردیبهشت ) اولین های زیادی داشتی : دختر نانازم در 5 اردیبهشت اولین قدم زندگیشو برداشت  دختر هنرمند من در 11 اردیبهشت اولین نقاشی قشنگ هنریشو کشید البته اول مامانی هنر نمایی کرد بعد شما مازیک از مامان گرفتی نقاشی تکمیل کردی و دیدی چقدر لذت بخش شروع کردی به کشیدن        دختر گل و باهوش من دیگه حلقه هوشش تقریبا دیگه مرتب میچینه آفرین خوشمزه مامانی     ...
7 خرداد 1393

یک سال و یک ماه و یک هفتگیت مبارک

یک سال و یک ماه و یک هفتگیت مبارک مهربونم روز به روز داری بزرگ و بزرگتر میشی امروز تونستی دو قدم راه بری و من وبابات حسابی خوشحال کنی انکار دنیا رو به مامانی دادن نمیدونی چقدر خوشحال شدم تا چند دقیقه پیش داشتم با بابایی حرف میزدم ( امشب شیفت بیمارستان ) گفت که حسابی دلش برات تنگ شده چون امروز وقت نکرده تا باهات بازی کنه و وقت بگذرانه... امروز عمه مریم به مناسبت اولین قدم های زندگیت که برداشته بودی یه کیک گرفت و با محمد و ریحانه امدن پیش ما و مامانی هم چای درست کردم و یه عصرونه کیک و چای خوردیم وقت گوشی تلفن یا موبایل میبینی فوری بر میداری ومیگی ایی ایی یعنی الو الو وقتی میری سر وقت کتابخونه و مامانی صدات میکنم میگم آدرینا شما بر ...
7 ارديبهشت 1393