پرنسس آدریناپرنسس آدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

5 ماهگیت مبارک

دختر گلم ماه پنجم هم تمام شد درست روز اول از ماه ششم تونستی بدون کمک کامل برگردی دیگه باید حسابی مراقبت باشم چند وقت پیش بدون دلیل صبح که از خواب بلند شدم دیدم که تب داری تبت اندازه گرفتم ٣٨ بود بهت استامینوفن دادم و با یه دستمال خیس دست پاتو خنک میکردم تا عصر تبت پایین آمد اما دلیلشو نفهمیدم میگفتن حتما بخاطر دندون دراوردن اما هیچ اثری از دندون نیست یه تعداد از عکسای مرداد ماهتو برات میزازم چه پای خوشمزه ای تا کسی نیومده شست شو بخورم وای دارم از عکس میگرن لو رفتم   دختر گلم شما وقتی شیرتون میخوری و شکمتوم سیره اینجوری مظلوم میشین اما مامانی پستونک بعد شیر هم مزه میدها وقتی از حموم میای واقعا خوردنی میشی ...
4 شهريور 1392

سفر شمال

ریزه میزه مامانی شما برای اولین بار رفتی شمال (رامسر) خونه مامان پروین راه طولانی بود و تو از تو ماشین بودن کلافه بودی برای همین بابایی باید ماشین نگه میداشت تا شما شیر بخوری و بخوابی بعد حرکت کنیم برای همین ما 7 ساعت تو راه بودییم عزیز دلم تو انقدر از دریا خوشت آمده بود که نگو برای همین بابایی گفتم تا نگهت داره تا با شنا کمی بازی کنی آخر سر زیر ناخنای پات پر از شن شده بود ولی حسابی کیف کردی خونه مامان بزرگ (مامان بزرگ بابایی) در محلی به اسم لات محله (لات به معنی رود خانه ) هست مامان بزرگ 22 اردک و 10 تایی مرغ جوجه داره که هر روز من و شما میرفتیم بهشون غذا میدادییم طوری شده بود که تا صدای ما رو یا خود مارو میدیدن به س...
26 مرداد 1392

عکس های یک ماهگی آدرینا

عزیزم این اولین عکست بعداز تولدتت دختر نازم ساعت 30 دقیقه بامداد روز اول فروردین 92 در بیمارستان ایرانمهر تهران با وزن 2600 گرم و وزن 47 سانتی متر قدم به زندگی مامان و باباش گذاشت و زندگی برای ما شیرین تر کرد این عکس 3 روزگیت خیلی کوچولو بودی قشنگ مامان   این عکسا رو مامانی با همکاری بابا ازت گرفتیم اینجا آدرینای قشنگم دوم ماهش هست   ...
12 مرداد 1392

تیر 92

عزیزم این عکسای ٤ ماهگیت که مامانی ازت گرفته  این آویز بالای تخت هست که تو خیلی دوستش داری و باهاش سرگرمی در واقع عصای دست مامانی تا به کاراش برسه این تخت خوابت که بیشتر روز این تو هستی با عروسکات مشغولی مامان به کاراش میرسه الهی مامان قربون اون خندهات بره که اینقدر ناز میخندی  اینجا هم مشغول بازی با عروسکات بودی که مامان ازت عکس گرفت عزیزم تو عاشق خوردن دستت هستی موقع خوردن هم یه ملچ و مولوچ میکنی که انگار داری خوش مزه ترین چیزو میخوری خوشمزه مامانی     مامان فدات بشه این جا تازه از خواب بیدار شدی داری خودت میکشی تا سر حال بشی نمیدونم چه جوری که مامانی هر وقت ...
4 مرداد 1392

روز مادر

عزیزم امسال روز مادر برای من یه جور دیگست چون خودمم دیگه یه مادرشدم اون فقط به خاطر توست و چه لذتی داره مادر شدن الان میفهم مامان بزرگ چه سختی و زحمتی کشیده تا ما به اینجا برسیم و تازه میفهم مادر بودن یعنی چه البته سختی هاش هم شیرین معنی حرفهام وقتی درک میکنی که خودت مادر بشی گلم از همین جا روز مادر به مامان محترم و مامان پروین تبریک میگم و دستشون میبوسم (اصلاحیه ١١ اردبیهشت ١٣٩٢ )
15 تير 1392

بعد از یک غیبت طولانی

سلام من ، مامان آدرینا بعد یه غیبت چند ماهه آمدم . امروز دخترم چهل روزش و در کنارم داخل کریر خوابیده در این مدتی که چیزی ننوشتم نه بخاطربی علاقگی به نوشتن بوده بلکه بخاطر یک سری اتفاقاتی بوده که سر فرصت داخل وبلاگم قرار میدم که اولین این اتفاقات در ماه نهم برام اتفاق افتاد .
9 ارديبهشت 1392