یک سال و یک ماه و یک هفتگیت مبارک
یک سال و یک ماه و یک هفتگیت مبارک مهربونم
روز به روز داری بزرگ و بزرگتر میشی امروز تونستی دو قدم راه بری و من وبابات حسابی خوشحال کنی انکار دنیا رو به مامانی دادن نمیدونی چقدر خوشحال شدم
تا چند دقیقه پیش داشتم با بابایی حرف میزدم ( امشب شیفت بیمارستان ) گفت که حسابی دلش برات تنگ شده چون امروز وقت نکرده تا باهات بازی کنه و وقت بگذرانه...
امروز عمه مریم به مناسبت اولین قدم های زندگیت که برداشته بودی یه کیک گرفت و با محمد و ریحانه امدن پیش ما و مامانی هم چای درست کردم و یه عصرونه کیک و چای خوردیم
وقت گوشی تلفن یا موبایل میبینی فوری بر میداری ومیگی ایی ایی یعنی الو الو
وقتی میری سر وقت کتابخونه و مامانی صدات میکنم میگم آدرینا شما بر میگردی انگشت اشاره ات تکان میدی میگی نه نه خوشگلم میفهمی که داری کار بدی میکنی
آدرینا در یک هفته گذشته به روایت تصویر
الهی قربون نگاهت برم خوشمزه من
عاشق تبلیغات تلویزیونی
الهی فدات بشم که بیشر وقت بین مبل بازی میکنی