پرنسس آدریناپرنسس آدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

19 ماهگیت مبارک

1393/8/2 1:22
نویسنده : مامان آدرینا
581 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم

مامن خیلی سرم شلوغ بود که نتونستم بیام و خاطرات 18 ماهگیت برات بنویسم بیشتر وقت من برای رسیدگی به تو و زمان کم میارم الان هم که دارم این مطالب مینویسم ساعت یک ربع به یک نیم شب هست شما تو خواب نازی خواب

پس از شهریور شروع میکنم پنجشنبه 6 شهریور عصری که از خونه عمه مریم امدیم خونه بابایی رفت سر کار  شما هم کمی بی حال بودی زود خوابیدی مامانی هم بعد چند ساعت امدم بهت سر بزنم دیدم بدنت داغه تب سنج گذاشتم دیدم تب داری تا نزدیکای صبح مامانی بیدار بودم هر نیم ساعت تبتو چک میکردم تا اینکه جمعه صبح بابامیثم امد بردیمت کلینیک پگاه دکتر ویزیتت کرد کفت گلوت که عفونت نداره براات یه انتی بیوتیک نوشت گفت اگر  گلوت عفونت کرد بهت بدیم ومقداری داروی دیگه اما تب شما پایین که نیومد هیچ بالاتر هم رفت شد 41 درجه طوری که با شیافت و شربت پایین نیومد  صبح شنبه بردیمت بیمارستان ایرانمهر دکتر با دیدنت و گوش کردن به صدای ریه هات تجویز عکس از ریه هاتو داد ...............بله عفونت ریه که توی 24 روزگیت شمارو 7 روز توی بیمارستان بستری کرد دوباره برگشته بود و دوباره تو بیمارستان بستری شدی موقع رگ گرفتن ازت زیاد گریه نکردی چون رمقی برای گریه نداشتی تمام دستاتو با انژیو کبود کردن تا تونستن از قسمت شریان اصلی دستت رگ بگیرن درد زیادی کشیدی چون به خاطر تب بالایی که داشتی اب بدنت کم شده بود و رگ گرفتن از مشکل بود

دوره خیلی سختی بود ولی تموم شد و میدوارم که دیگه تکرار نشه

اتفاقی دیگه ای که تو شهریور افتاد از شیر گرفتنت بود میدونم کمی زود بود اما ز وقتی از شیر گرفتمت دیگه شب ها یک بار یا دوبار بیشتر از خواب بیدار نمیشی و مامانی بعداز مدتها کم خوابی دارم شبها با ارامش میخوابم

اول مهر ماه واکسن 18 ماهگیت زدم همه بهم دلگرمی میدادن که این واکسن سبکه زیاد بچه رو اذیت نمیکنه اما مثل اینکه در مورد تو درست نبود چون که شما سه روز تب کردی هنوز خاطره روزهای بیمارستان کم رنگ نشده بود که با زدن واکسن تب دوباره یاد اون روزهارو برام پر رنگ کرد کار مامان این شده بود که هر نیم ساعت تب تو چک کنم بهت تب بر بدم گاهی هم شیافت بزارم

حالا از شیرین کاریات بگم الان به خوبی از یک تا ده میگی وقتی هم به عدد ده میرسی برای خودت دست میزنی از یک تا پنج هم به راحتی به انگلیسی میگی و وقتی بهت میگم تاچ یور نویس بینی تو لمس میکنی یا وقتی بهت میگم شیک خودتو میلرزونی

تا الان 12 تا دندون در آوردی بزودی 4 تای دیگه در میاری ولی هنوز بد غذایی تو خوردن غذا مامانی اذیت میکنی امیدوارم این عادت بدت هم زود از بین بره

من بابایی خیلی خیلی دوست داریم

 

1

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان مهدیس (ملیحه)
2 آبان 93 9:24
سلام عزیزم عکسای قشنگی گذاشتین ماشاا.. بزرگتر شده آدرینا خیلی نمکیه اگر دوست داشته باشین با هم تبادل لینک کنیم
مامانی دخمل بلا
8 آبان 93 17:35
" رقیه , سه ساله کربلا " این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم شکر خدا اکنون درون تشت هستی بر روی نی بودی , تو را هر بار دیدم بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش من مثل زهرا مادرت , آزار دیدم یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم احساس کردم صورتم آتش گرفته خود را میان یک در و دیوار دیدم مجموع درد خارها بر من اثر کرد من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم (سوغات مکه) توی گوشم بود بردند کوفه همان را داخل بازار دیدم!
مامانی و بابایی دخمل بلا
28 آبان 93 15:06
سلام آدرینا جونم , عشق من , و مامانی گل و مهربونش خیلییییییییییییییییی کم پیدایین .... دلتنگتونم ... انشاالله هرگز مریض نباشی و هرگز بیمارستان نری دختر خوب و خوشگلم ....
مامان سارا
8 آذر 93 9:25
خدا نکنه شما فرشته ها مریض بشین ایشالا... دیگه هیچ وقت مریض نشی عزیزم میدونم مامان و بابا چی کشیدن خیلی سخته ایشالا... دیگه اخرین باریبود که بستریشدی عزیز دلم خوشگل خانوم مامانی شاید بد غذا خوردنش به خاطر این باشه که دندون تو راه داره وسواس نداشته باش خوب میشه شاد باشین و سلامت