10 ماهگیت مبارک
سلام دختر گلم
خوشگل مامانی دهمین ماه زندگیت هم پشت سر گذاشتی ببخشید مامانی مثل همیشه با کمبود وقت مواجهه هستم برای همین با یک هفته تاخیر دارم برات مطلب مینویسم .
عزیز دلم شما الآن فقط یه دندون داری نمیدونم چرا فقط یکی پس اون یکی کی میخواد در بیاد ولی شما با همون یکی مامانی حسابی داغون کردی
جدیدن همش میگی دای دای دای بابایی میگه چرا این دخملی ما بابا مامان نمیگه همش میگه دای دای دای راستش من هم نمیدونم ولی کارای تو همیشه از هم سن و سالات کمی عقب تر هستش
دوشنبه 30 دی به همراه خاله مریم که صبح همون روز تازه از اهواز به خونه ما آمده بود رفتیم قزوین مامانی یه 6 ماهی میشد که مامانی و بابایی خودشو که همون مامان و بابابزرگ شماست ندیده بود و دلش حسابی برای مامانش تنگ شده بود فردای اون روز رفتیم یک کیک خریدم و رفتیم خونه خاله آمی چون هم تولد مامانی و هم ماهگرد تو بود عزیزم حسابی بهمون خوش گذشت کلی هدیه و عکس گرفتیم .
اما از شما چی بگم که حسابی مامانی داری اذیت میکنی بله شما دختر گل مامانی
غذا نمیخوری وقتی برات غذا درست میکنم دهنتو حسابی محکم میبندی که مبادا غذایی بره توش جلوت غذا میذارم سر صورت موهای سرت پر غذا میشه ولی ذره ای غذا وارد دهنت نمیشه الآن هم که دارم این مطالب مینویسم شما تو خواب نازی
به زودی با عکسات میام