آدرینا در سعد آباد
چند روز پیش بابایی گفت بیریم سعد آباد تا یه هوایی بخوریم یه تجدید خاطره بکنیم آخه من و بابایی یه عالمه خاطره خوب از اون جا داریم
و رفتیم و حسابی به هممون خوش گذشت
نگهبان کاخ وقتی دید شما تو کالسکه هستی ما رو از ایست بازرسی رد کردو به بابایی گفت شما برید بلیت بگرید و ما اینجا منتظر امدن بابایی هستیم
الهی مامان قربونت برم
بابایی گفت چون شما همش تو خونه هستید و کمتر آفتاب میبینید بهتر از این آفتاب استفاده کنی کمی ویتامین دی بدنت زیاد بشه
اما فکر کنم زیاد خوشت نیومد
بعد کلی گشتن دیگه حسابی گشنت شده بود برای همین مامانی یه جای خلوت و دنج پیدا کرد تا شما با خیال راحت شیر بخوری
مامانی این جا رو خیلی دوست داره چون عاشق بوی درخت کاجه چون من میبره به دوران بچگیم به شمیران خونه آقاجون
هر وقت میرفتیم خونه آقاجون با ندا و پگاه (دختر عموی مامانی) حسابی تو حیاط و باغ اونجا بازی میکردیم شبها هم از پشت شیشه در شاپرکهای کوچک و بزرگی که به خاطر نور لامپ خونه که از لالبه لای گیاه و روندهای روی دیوار باغ بهش میچسبیدن رو میگرفتیم
یادش بخیر ولی حالا نه دیگه آقا جون هستشو نه خونه آقاجون اون خونه باغ تبدیل شده به یه برج بزرگ
الهی فدای خندهات بشم